Gap messenger
Download

سلام. اگر شبکه های اجتماعی نظیر گپ و سایرین اگر برای هر مقدار بازدید معین به ادمین ها پول میدادند شما ببینید چه غوغایی در شبکه های اجتماعی از گپ بوجود میامد. و همه سعی در کشاندن کاربرانشان به گپ بودند. لطفا کمی تامل کنید . فکر هوشمندانه‌ایه. جایزه‌ نمیخوام
همینکه هنوز تبلیغتون در اینستا و تلگرامم هست و هنوز جایزه ای بهم تعلق نگرفته در عجبم

http://Instagram.com/kermooniha

@gap

3 October 2020 | 02:37

سلام خوبین ؟ اینجا چه خبره هستین عایا 😘

12 July 2020 | 03:32

بزرگترین پاتوق کرمونیها در اینستاگرام با ۹۰ هزار فالوئر کرمونی

http://Instagram.com/kermooniha

25 June 2019 | 02:56

#دوبله_کرمون 😂😄😍 کِرکِرخنده 😘
شما اَچارا چارغوزآباد بیاین زودتر میرسِن
دانلود این ویدئو و کلیپ های بیشتر در کانال تلگرام
http://Telegram.me/kermooniha

#کرمان #kerman

http://instagram.com/kermooniha

10 August 2018 | 04:30

#قصه_شب 🌙📘
(داستان با لهجه کرمونی)
(این رمان متفاوت از داستان طوطیو میباشد)

http://instagram.com/kermooniha

دُشتم دَس صورتم میشُستم. صورِتِم کَفمال کِردِه بودم .☁
یهو صدا قَ قِریسو* خارو کُچِکوییم شنیدم. چِشمام گِرت شِدَن 😳
یه نگایی تِ آینه وَر چِشما وَرقُلُمپیدَم* کِردَم فَمیدم یا خودش گُلِنگی* زده داره میخنده ، یا یه تا اَ گُلِنگا مِنِه فَمیده و الانه که بره به همه بگه 😱
پِک پوزم گربه شور کِردم پریدم رفتم بیرون 🏃
دیدم بععللللههه صداش اَ تو اتاق خودم میایه.
گفتم بِسمِلا ایی دوواره چی پیدا کرده؟ 🤔
با ترس و لرز رفتم جلودیدم بابو 😲 دفتر خاطراتِم وَر دوشته خونده و تِرتِر میخنده 😆
مثه گانگِسترا پریدم تِ اتاق پَنگولی زِدَم دفترم اَ تو دستش چاقیدَم 😠. بچه پر رو هَنتو میخندید. 😄
گفتم بشِش: مرگ مخند. 😡
خارم : اینا ر خودت نوشتی؟ 🤓
مَ: نه پس عمه بلیقس نِبِشتِه!!! قِلَط کِردی خوندیشون. خاک تِ هَمو سِرِت. برو گامبشو اَ جلو چشمام.😠 خلاصه فوش مِشنید و هَنتو تِرتِر میخندید. 😂
حیف حیف نونایی که تِ خوردی هَنچی چیزی شده. 😶
وَرگشته چش دِراومده به مَ میگه: ولی خدایی هرچی بابا خرجت کِرده حلالت. هر وخ مِمونی هس دفترت بیار یه دِ سِتا اَ قِصّات بخون بِخَندیم.😁 خدا نکشتِت اینا ر اَ کجُ پیدا کِردی نوشتی گُردام کَنده شدن !!! 😂
فک کردم داره مَسقرِم میکنه 😒 دِگِه عصبانی شدم خیز وردوشتم یه لِقِطی نثارش کِردم.👊 دِگِه رَف.
وَرگشتم سِر میزم ، دفتِرِم وَردُشتم نِگاش کِردَم. نِکنه راس بگه چرت پِرتام قصه شدن.🙄 شرو کردم بخوندن. چُم شایدم راس میگه😋

( ادامه دارد... ) 😉
@kermooniha

قَ قِریسو: غَش رفتن از خنده زیاد
گُلِنگ: دسته گل به آب دادن
وَرقُلُمپیده : باد کرده، پف کرده

(قسمت دوم #قصه_شب ) ✨📖

وَرگشتم سِر میزم. دفترو فتنِه رِ وَردُشتم. شرو کِردم به وِرَق زِدِنِش. ( ب قول برادِرم قِینوسام ، به خیال خودم خاطره هام ) قصه بچه مردم , قصه تُشله . یَنی نِخوندِه همِه شونِ اَ حفظم. لَمبیدم پشت پنجره اتاقم. خودم گذُشتم جا او کلاغو رو درختمون. خوش بحالت کلاغو میخندی قارقار میکنی , گِرگی میکنی قار قار میکُنی , مَردمِ فیلم میکنی ، قارقار میکنی و خلاصه هرکار میکنی هِشکی نمیفَمِه !!

@kermooniha

مَ اَ بچگی ، بچه تِرتِرویی بودم. ینی با دیدنِ یه گُلِنگ ، هرجابودم غَش غَش میخندیدم. نه قَش قَشِ معمولی. اَ خنده لِنگ لغَط میزِدَم. مینشستم رو زمین دِ بخند. آخرشم چشمام اشک میزدن مِث کتک خوروآ تِ فیلما بهمِن مفید میشدم.
اَگ مادِرَم همرام بود دگه کِلِکَم کنده بود. میباس پس از رویت سوژه خودِم بزنم وَر او را ، خنده م نگیره وگرنه بادستهای مهربونش هَنچی وَر تِ کِل گوشام میزَد هوی بیا بسِک. ینی اَ او تِگوشیا که قاس پیس بچه وَر هوا میره. آ یواشو با تِشَر میگف: مَخند ذلیل مرده. خاک اَ ت سِرِت نشه مَخَ. تِ نیقات مَخَ و مِن طفل معصومِ کِشون کِشون ور دُمبال خودش میبُرد.

یه روزی اَ همین روزا وَختی وَرگشتیم خونه مادر محترمه خبرکشی نموده و برا پدرم تعریف کِرد. پدرم کلا اخلاقش خارجکی هَس. اَصلنشم او موقه ب روم نیوورد. بعدنا تَنا شِدیم بِشَم گف: بابایی , دختِرِم بِشَم ، قِدِت بشم. دختر نمیبا تِرتِرو باشه تا تِکی اَ پِکی شد بزنه زیر خنده غَش غَش خودش ولو کنه بخنده. بُلبُلَم تِ دِگِه داری بزرگ میشی. بی بیت میگه: دختر میبا نخودی ببنده اَ پِر چارقِدِش , هَر وَخ نِخودو خندید، اونم بخنده... منم ماجرای نخود و خندِش رِ آویزه گوشم کِردم و دِگِه تِرتِر و قَش رفتنِ تعطیل کِردم.
شدم یه دختری که نِخودو اَخمویی اوقات تلخ و تِرِشی همیشه پِرِچارقِدِش همراشِه و هِش وَخ نِخودو نمیخنده و اگرم بخندم نخودو اخماش میکشه وَر هم بعدنشم خبر کشی میکنه به پدر گُلَم میگه و دِگه دِگههههه...

جونم براتون بگِه ، یه رو تو قِدَمگا رو نیمکِتو نشِسته بودم منتظر مادرم اَ دِکونا قِدَمگا دل بکِنه بیایه بریم... بقیه قصه م اِنشاالله بزودی...

📝 @kermooniha

6 August 2018 | 07:10

#دوبله_کرمونی
تو پِسِر کَل ربابه نیستی ؟ 😂😆 .
____________________
.
#kermooniha
#dooble #kermooni #fun #kerman #k

27 July 2018 | 08:41

✅ رمان کرمونی طوطیو ✅
فصل چهارم _ قسمت هفتم

انگار تو یه گهواره نامیزونی تکون تکون تکون میخوردم پامم به خواب رفته بود😟 گرمِمَم بود 😥، تازه دَنمم خُش شده بود‌ هرچی میخواستم یِتاییره صدا بزنم نمیتونستم 😶 مثی دن بسته بودم 🤐اصلا نمیفمیدم برا چی ایقه دارم تکون تکون میخورم اصله مه کوجه یم دستم چره ایقه درد میکنه 🤔 آفتاب چی میگه عق ☀ جریان چیزه ایی صدا زنگوله منگوله چیزه خدایاااا 🤭 یخور سرم ای سین او سین کردم دیدم عِه وای ، سرم تو کوش یه زنکه ای یه 😧

چِر زبونم بند اومده ؟ مه کوجه یم زنکه کیسته زنکه سرش گذوشته بود ور دیواره کجاوه اشتر عا بخواب بود چی؟؟اشتر؟؟🐫 مه کوجه یم یا خدا سرم عه رو پاش بلن کردم دیدم ای ننو رو اشتریم سر تا سر بیابون عا ای کاروان کیسته کوجه میرن ؟

یخور فک کردم غولو 🙉 اصرار مادرم . پسر خان . پدرم . پدرم !!فرارم!پدرم!!! یو زنکه بیدار شد گف :
_ بیدار شدی دردابلات هیییی
ای خدایا شکرت 🙏
لحجه جیرفتی دوش مثی ایا رو شتراشون ظفتم دارن ؟ ولی ناموسا شترو تندی بود هیی 🤪

زنکه گف دیرو بعد عه نماز صب که حرکت کردیم به سمت جیرفت پیدات کردیم تو تب میسوختی🤒🤕
نتونستیم واستیم دوا درمونت کنیم عه او ولاتم دور شده بودیم ورت گردونیم علی خان گف بیاریمت همپامون🙄

چه دلیل مسخره ای...
ایی اصلا چی میگف علی خان که بود ؟🤔 هرچی زنکه گف اسمت چیه رسمت کیه ؟ بچه کوجویی اوجه چه میخواستی جوابش ندادم وشش فموندم نمیتونم حرف بزنم🤐😐
نمیخواستمم حرف بزنم تو دلم آشوب بود ، الا چطو شده ولی میخواستم هرطور شده عه خونه مون دور باشم مثی خدا خواسته بود وشم مه گفتم خدا بنده شه وانمله زنکه فک کرد لالم 🤭🤭خیلی تک دو نکرد ور پرس جو یخور مشکوک شده بودم وشش کاروانشون سه تا شتر دوش🐪🐪🐪 چارتو اسب🐎 پن شیش تو خر 🐴

فمیدم که اینا عَه بُندر والیاباد میاین میرن سمت جیرف🌴 منم تو را پیدا کردن

دواره لرزم گرف تو خودم مچو شدم😖

زنکه تو او گرما یه چی انداخ روم یتو داد زد رسیدیم صندلی های خود را به حالت اولیه برگردانده کمربند خود را ببندید د موبایلاتونم همچنان سِت ایز آف شِت (هَن؟ 🤭😬 خب امیدوارم به ایی پارازیتا بین راهی نویسنده ما عادت کرده باشن همگی برا شفاش یه حمدی بخونن 😂😂🙏)

ایقه بدن درد بودم که با هر حرکتی جونم بی جون میشد دواسر عه حال گشتم😪 دوشتم خواب میدیدم مَرگونی بود یتایی وشم میگف ت کشتیش ت کشتیش😈👹

قیافه خونی پدرم اومد جلو چشمم که دستم گرف پرتم کرد وَر سین خونه خان،

یو مرادو خود تبری اومد ور سینم🕺 اومد بزنه کَلِمِه دِپَرک کنه که خود غاره ای عه خواب وَرخِستادم😫

دو سه تا زنکه دورم بودن ، ایی دفه ای یخور آب خونوک دادنم آخ مادرم الا کوجه ی زنکا یتوری وشم نگا میکردن👀

دستم چقه درد میکِرد ، بسته بودنش زنکا یخور قربون صدقم رفتن عا میگفت ایی چطورشه چره همچینه ...🤷♀🤔 این بار تو یه اتاقی بودیم خدایا اتاقو فرشی دوش قالی کرمونی چقه خوشکل بود اتاقو پرده دُش ، پشتی دُش ، کناره دُش ایقه عیونی بود که مه تاحالو ندیده بودم👌👌
یاد مادرم افتادم که همیشه حسرت فرش دُش بدبختی ، ایقه گِرگی کردم 😭😢

هی اینا اشم میپرسیدن چره گِرگی میکنی عا حرف بزن مه اصله حرف نمیزدم فقه بی قراری میکردم آغا دوسه رو همطوری به لرز و تب و ایچیزا گذش🤕🤕🤒🤐 روز چارم یه دختو سیاسوخته ولی بانمکویی 🧕🏾که همسن سالا خودم بود گُف بیا بریم یه تابی بخوریم

ایقه پرچرکی بودم که مگو 😓 رفتیم همراش همه اکثرا سیا بودن یه طوری ور مه نگا میکردن خب مه تازه واردی بودم

انگار دختو گف : اسمم زینبه 🙂 رامیبرم نمیتونی حرف بزنی خان علی گفته چن وختی مهمون مایی قدمت پرچشممونه👀 حالو بیا بریم ای طرفاره نشونت بدم. 😊

ادامه دارد...

🔹 Thanks to : F‌. Sharifi
admin : Amir foroozandeh
http://instagram.com/kermooniha

10 July 2018 | 04:08

💢 رمان کرمونی طوطیو 💢
فصل چهارم _ قسمت ششم

آغا هچی ، منو غولو وَرا شدیم بیاییم به خونه ما که خود مادرم اینا حرف بزنه 👀

حالو ایقه مه تو دلم آشوب بود که اصله ت ِ خیال نبودم که شب شده بود 🌜 منو خود ایی شونه وَر شونه داریم را میریم 🚶♂🚶♀ و پرنده پر نمیزد...
البته چرا یخور مدو بال دار پَر پِرو میکِردَن 😁🐜

دی هچی آغا همطو که رسیدیم دِر خونه مادرم دوش دِم دَر قدم میزد منو اینه خود هم دید 🤭 به غولو گف فرار کو اگر شوورم ببینتت میکشتت پسر خانم ایجه ی بگریز تر به خدا بگریز تا غصه ای ور دلم درس نشده 😰

غولویم گف اِلا بلا نمیرم میخوام تکلیفه شبی مشخص کنم منم مث یخی واستاده بودم نگا میکردم ببینم اخر چطو میشه مادرم گف چر واستادی وشش بگو بره دواسر رو کِر به غولو ؛ دردبلات ت چشمام بیا برو 😭🙄

یو مه دیدم پسِر خان و پدرم رو تگا دارن میاین پایین کور نورویی میزد ولی مه عه صداشون فمیدم به غلام گفتم : تِر وَلّا برو الا وختش نی 🤫 برو جون مادرت 😥

اونم بلاجبار رف 😑🚶♂

منو مادرمم وخ نشد حرف بزنیم ، فقه گُف دعا کو پدرت به گیرت نیاره 🙅♂💁♀

رفتیم بریم تو ، یو پسر خان رو کِرد ور مه توَقا دُش مَه اَلا وَشِش سلام کنم 😏 عا ایقه سر کیف بود منم مَلِش ندادم 😒

به پدرم سلام کردم اونم گف :

_تاحالو کدو گور مرگت بودی ؟

مادرم زودی گف :
_تو خونه صغرو بود مه یاد کردم کوجه بود.

اومدم برم تو یو پسر خان خود یه پیسخندی روبه مه به پدرم گف
په مه صاب قبل عه ظار مولاره میارم ظارم شما بیایین تو خونه ما نهار عغدکنون اوجه باشِن 😇🤤

مه که دنم دواره وامونده بود 😨 روبه پدرم کردم که ببینم او چه میگه منتظر بودم بگه بچه ایقه حرف مَزن دار دیونه یو گف 🧐
_حرفی نی پسرم 🤠🤑

مه 🤯😱😳

پسِر خانَم ، نیق 😬🤩

@kermooniha

مه خود دَسپا شُل رفتم توخونه تا قیافه نحسش دی نبینم...😩

مادرم دوش گِرگی میکرد ، عا وَر خودش نفرین تا حدی که یه گاو اسرائیلی عصبی بشه عصبانی بودم شاید مثال خوبی نباشه ولی مه بودم...

پدرم که اومد تو سعی کردم حرمتش نگه دارم وشش گفتم :

_ با ؟ ☹🙄

جواب نداد دواسر گفتم :

با؟ 😰

بازم جواب نداد... ایی دفه خود غاره گفتم :
_باااااااا 😫 چر جواب نمیدی ؟
چی بگی حالو جواب بدی ؟ منه فدا خودت میکنی ؟ چطو روز قیامت جواب خداره میدی ؟ همه رِ ت ِ هَمی دنیاش میبا جواب بدی چه برسه به قیامت... سر چی سر یه تکو زمینی ؟ مه فقه اِضافَم ؟ مه که دارم مث اکبرو کار میکنم. چرا ؟ ته فقه بگو چرا ؟ چطو دلت اومد ؟ 😭

بی غیرت گاااامپپپ زد توگوشم 😦🙁

دواره گفتم :

_ بزن بی غیرت بزن... 😩

دواسر گامپ گومپ شرق شترق آغا زد ناموسا ترکوندتم 🤕 منم زیر او حجم عه کتک فقه به یه چی فک میکردم (فرار) 😑


مادرمم نه میومد جلو نه هچی ، منم گرفتم یجه جاخالی دادم 🙇♀ سرش خورد ور تاخچه یو افتاد ب پوزه ور زمین 🤭 دیدم تکون نمیخوره 😕 مه که بی جون تر عَه ایی حرفا بودم که ببینم چطو شده 🤕 مادرم اومد هرچی صداش کرد جواب نداد 🤷♀ هی هرچی صداش کرد جواب نداد 👎 یو افتاد ور جیق زدن همسایاره خبر کنه منم دسپام گم کرده بودم عا دنم بسته شده بود 😶 هرچی میخواستم جیق بزنم نمیشد 🤐 فک کردم مه زدمش ور زِمی اصلا یو یادم نومد تخصیر کی بود.

همسایا سه سوت رختن ت خونه عا چه هیاهویی 😵

منم تو یه تصمیم ناگهانی و خریت محض ، وِل کردم تا اوجویی جون در بدن دوشتم فرار کردم. 🏃♀ ایقه دویدم دویدم دویدم تو او بیابونی که نفمیدم کوجه بود و 🤷♀ کدو طرف که دی رفته رفته سرعتم کم شد و خوردم ور زمین و هچی ...

ادامه دارد...

🔹 TNX TO: FAEZEH
Join : @kermooniha
🔸Amir foroozandeh
http://Gap.im/kermooniha

28 June 2018 | 06:19

رمان کرمونی طوطیو 🌸
فصل چهارم _ قسمت پنجم

چَن دقویی نشستَن یخور خیر خیر وَر مَه نگا کِردن منم حرروووم اگر سرم بالا گرفتم 😒😖

یو هَمو زِن خان وَردُش گُف به مادرم :

_حیقیتش مَه بشِش گفتم بیا بریم دختر عموته وَشت بگیرم اونا حداقلش عه کیش خودمونن نه که تو آبادی ایجور جاها ( رو سیا شده خود یه فیس بادی ایی حرفِ زد میخواستم جُف پا برم تو صورتش😤)

_ مادرم : هاشخانم حق با شمایه ما اصله به شما نمیخوریم شکر خدا ترولا یه کاری بکنن بره همو بچ قوماخودش بگیره دختر مه عاروسی نی پسرتون ور ما شرط شروط گذوشته خدارخوش نمیا مه ایی طفل معصوممه با چشم گریون راهی خونه بَخ بکنم...😥

_ دخترخان : بله همسایه ، ما خیلی بشِش گفتیم دختو بدبختی گُنایه ، مه خودم میفمم برادرم کیه ماشالا نوم خدا بچه شما هم بر رو داره همم عه عاقل معقولی هچی کم نداره صحبتش سرتاسر ابادی هس ( ایی خواروش بدویی نبود😅 ) ولی شما رانمیبرن تو خونه جگر مارم بخون کرده ولا... 😣😓

یو ما دیدیم مادروشون به گِرگی شد
مه سرم گرفتم بالا 🙄 دیدم دس گذوشته پیش صورتش ، قام گرفته ، عا گِرگی وَر گِرگی 😭

گُف :
_ولا جگرم به خونه عه دستش کوشکا مه همچی پسری ندوشتم نگا ور بچه شما میکنم دلم آتش میگیره حریفش نمیشم پریشب یه پارا وَر ته سر کله مَه زد اگر او پسرم نگرفته بودتش امرو مرگون مَه بود که خدا بکنن دستات خش بشن بچه هیییییی 🤕😢😫

@kermooniha

یو مادر منم به گِرگی شد عاروسو گف طوطی جان یخور آب میاری ؟ 😐

مه وَرخستادم رفتم عه دم در عه تو خمره ای آب بیارم اومدم کاسه ر بزنم تو خمره یه بچویی گف طوطی طوطی 🤫🤭

یه نفر گُف بیایم وَر ردِت ، زودی بری دم پوزه کو پُش جو کارت داره گف بگو زودی بیا عا بدو رف منم هموجو کاسه ر ول کردم ت خمره و بدونی سرش بلم ور سرش بدووو رفتم... 🏃♀ 🚶♂

ت دلم آروم قرار نبود انگار یه نفر بشم میگف راه فرارمه میبا بدوم... 🧚‍♀

نفمیدم چطو خودمه رسوندم وختی رسیدم صدا قلبمه دی نشنفتم اشکی یم ندوشتم فقه چشمام میدیدن دگه انگار هچی
بله یارو خوش قد بالاوو همونی که دیشب سر نماز دعا کردم بیایه ب سلامتی دوش خود خنده نگام میکر منم هموجو نشستم ور زمی عا سرم گذوشتم روزانوم و های های گرگی کردم مثی میخواستم تمام عغده هامه خود گرگیام وشش بچپونم . اصلا فک کردم تخصیر اینه مه ایقه زجر کشیدم... 😖

اومد کنارم نشس ور زمی همچی که مه یخور گِرگیم بند اومد گُف فک کردم الا یه خنده ای میکنی . چرا گِرگی دردات ته سرم

یخور بیصدا شدم بشش گفتم :

_ ته عه هچی رانمیبری مه ت ایی چَن وخ چی کشیدم پسر خان اگر الا ببینتت عه تیغ میکنتت او سی...

مردکه اکبیر میخوا منه بستونه پدرمم میخوا منه بفروشه بشش الانم خوارمادرش رِختن تو خونمو گِرگی زاری ور پیش مادر دل رحم مَه منم گریختم اومدم ایجو تو کوجه بودی ایی چن وخ ؟😭🤷♀

چرا حتی یه سری وَر مه نزدی چرا جلوتر اصلا نومدی منه بستونی مه الا ایقه زجر نکشم (ایی حجم عه پررویی مه کوجه بود یو 🤦♀😅 ؟ ولی دی عَه ناچاری گفتم )
یو دَن واکرد
_همه چیره رامیبرم
مه دنم واموند
_فک کردی الکیه الا اومدم ؟ اومدم ببرمت هرطور شده شده باشه ، حتی پسر خانَم میکُشم... ولی میبرمت عه کارِمَم فرار کردم . همطو که خبراره شنیدم رفتم مرخصی بگیرم ندادنم فرار کردم خود ت میریم کِرمو چَن وَختی آبا عه آسیاب افتاد وَر میگردیم مه دی طاقت دوریته ندارم. الانم بریم به مادرتو پدرت بگم وخ بریم

_نه بشین مرو پدرم راضی نمیشه مشناسمش بدتر میشه ☹

غلو:
_هرطور بشه مه میبا شبی خود پدرت حرف بزنم وخ بریم
بل برم به مادرم بگم اول...

ادامه دارد...

( لطفا این رمان رو برای دوستان خود بفرستید. تا ما هم برای ادامه داستان دلگرم باشیم... )

Join : @kermooniha
Thanks to : f. sharifi
@amir_foroozandeh
http://Gap.im/kermooniha

18 June 2018 | 10:41

رمان کرمونی طوطیو ♦
فصل چهارم قسمت چهارم

" آخ بدبختی طوطیو ☹ ، دختر به ایی خوبی به ایی سرخ سفیدی 💃 به ایی باحیایی 🙇♀ میبا بشه زن ایی مردکه هاروت 👹 "

_حیفش ولا مه اگر جا پدر ایی بودم هرطو بود دخترم ور میدوشتم میرفتم جنازشم رو دوش ایی نمیذوشتم دور عه جون ...

تمام حسین آباد فمیده بودن جریانه ایی یارو مرادوره 👀🗣

خود خرفتش یه رو ، پیش یه مُشتی غار پار کرده بوده که چی ؟ که دی هشکی ور سین مه نیا و ایی اَدا اطفارا ( خدا یه مُش مرگیش بده عبرت وامونده ) 🤦♀

هرکُجه رد میشدم همه خود یه آهی و پش بندش " بدبختی ، نادون خدا " میگفتن وشم عا رد میشدن 🙎♂🙎♀

همه رامیبردن ایی چقه آدم بدزاتیه . خداییشم هشکی عه ایی دل خوبی ندوش 👎
عَه همو بچگیاش همش ایی سین اوسین آتش میسوزوند 🗣 و خبر دروغ ور پدرش ، پدرشم که نگم وشتو پش سر مرده حرف زدن تاوانش خیلیه که ما ایجه بی خیالشیم بلخره همیقه بگم وشتو که اغا ای یارو یه چیزویی ته مایه ها ترامپو حالویه منتها ورژن زمان شا عا کله شَم سیا 😂
@kermooniha

عه اوضا اَوال خونمونم وشتو بگم
مادرو بدبختم همش گِرگی گِرگی 😭

پدرمم یتو وَر نال یتو ور میخ میزد جلو مه میگف نه نه نمیدمت 🤭 ولی خود مادرم حرف میزد عه خوشالی پیشنهاد اینا تو حرفاش ذوقش ور ملا بود ولی مه خودم همه چیره سپرده بودم به خدا گفتم هرچی صلاح مصلحت مه هس خودت بهتر رامیبری و تموم 🙌

صغرا رفیقمم که فک میکرد عه خودش دی سیا بَخ تر نی و چن وَخ دگه عارسونش 👸🤵خود پسرو خالش بود رو کرد وشم گف : الهی مه ور تو بمیرم بدبخ جوش مزه حالو خدا بزرگه...

منم هچی نگفتم راهی شدم ور سین جاده ای که ور سین کرمو بود تا دم دماش یخور برم 🚶♀🚏

چشم انتظاری و بی قراری و فکر غولو بیشتر بود تا مراد 💔

بارونا بهاریم که دی هچی شرو شدن 🌧 هر طور شده بود خودمو به یه کافی شاپ!!! دنج توی حسین آباد اینا رسوندم☕️ و یه قهوه ی تلخ که از تلخیش دهنم گس شد سفارش دادم و به یاد غلام آهی کشیدم 😂😫 (ببخشن ایی نویسنده یخور حالش به دس خودش نی😆 )

عرضم به خدمتتو همطو که بارون گرف ورگشتم به خونه گفتم دی اَلا دس پام یخ میکنه 🤒🤧

هچی هواکه غروب شده بود🌦 یو مادیدیم در میزنن مه دوشتم دس میکردم تو دن گوسفندومو که ور مرگ بود ببینم یخه یا هنو گرمه یو دستم گاز گرف... اخخخخ پدر بز چطو جونی دوش دم اخری 🤭😅

یو دیدم مادرم خود حول ولا اومد ت اوشاد گف طوطیو بدو ، زنه خانِ خود دخترشو عاروسو کوچکوییش وخی بیا🤫😬☹
مه ور خستادم گفتم 😧
_یاابلفضل مانی حالو چکا کنیم ؟ 🤭😱

_مترس بل ببینیم اونا چ میگن (لعنت ور خاستگاری که یو بریزَن تو خونه ادم ) 😩🙃

دستم مالیدم ور دیوار خود بترس بلرز رفتم پُش سِر مادرم 😥

مادرم رف تو طاق اینا رفته بودن تو خودشون 😐😐😐

نگایی ور کفشاشون چقه خوشکل بودن 😏
پام میخواستم بلم ت درگا خداره یاد کردم و رفتم تو و بدووونی وَششو نگا بکنم سلام کردم 😑 جوابویی دادن سرم انداختم پایین مادرم گف بیا کنار مه بنشی ور زمین عا حالت باد کردن به خودم گرفتم...

ادامه دارد...
@kermooniha

🌈 Tnx to : f . Sharifi
http://Gap.im/kermooniha

18 June 2018 | 10:41

رمان کرمونی طوطیو 💎
فصل چهارم _قسمت سوم

ما خود دایی عباسم دواسر رفته بودیم به اسیاب آرتامون ، عَه صُب تا پَسی
خیلی بشِمون خوش گذَش☺

یادم میومد که دَفه پیش خود که، همسفر بودم دلم ذوق میزد 😊
همش پیش خودم میگفتم جواب نامه عو رِه آیا بده دگه یا نه؟

خلاصه که ایقه عَه دَس ایی دایی عباسم خنده کِردم که چی بگم وَختی ور گشتیم هوا یه پورا تاریکو شده بود✨🌥

دایی عباسم باراره عه خر پیاده کرد عا نمازش خوندو ما هرچی اصرار کردیم شبی همیجه باش نموند که نموند گُف زنکوم اِشکَم داره🤰تنایه خوب نی

مه دیدم مادرم شبی حال اوالوش همچی یه طوری یه رفتیم تو متبختو خود هم بار ابگوش بلیم رو آتش ور صبا ظر🍵🔥

وشش گفتم:
_ننو؟
سرش همطو پایی بود گف
_ها؟
عه وای چره همچی شده🤔
_مادر چطورته چره اخموآت ت همن؟مثی تمام غصا دنیا شبی تو خونه ماین؟چطو شده؟

_هشطو ننو کارت بکو ور هم بگرد
مه که دوشتم خَدم میرختم رو سر کماجون دس کشیدم رفتم کنارش خود ارنجم زدم وشش گفتم:

_اروا خاک خوارت چطو شدی؟ مادر کو نگا ور مه بکو !مه دلم داره مث سیر و سرکه میجوشه🧐
مادرم نگایی کرد وشم گف:

_طوطی بدبخ شدی مادر
تمم بختت مث بخت خودم شد به ظورکی رامیبرم دق میکنی کاشکی خدا میکشتتم ایی روز نمیدیدم وشت😣😭

قلبم بنا کر به تن تن زدن💓🤦♀ زبونم بند اومد😦😥 گفتم:
_چ چ چیی؟چچططو مگر ؟کو بگووو؟

مادرم خود گِرگی گُف:

_پسر ناله حسرت زده خان رفته پیش پدرت گفته اِلا بِلّا تا آخر هَمی ماهی دخترت وَر مَه عغد میبندِن🤫😑 تمم اگر مخالفتی داری میتونی عه ایجه ور بخزی (همو خونه ای که توش زندگی میکنن) و عه حسین آباد بری بدر😈

الاهی خدا بکنن کله ورنداری مردکه🤕😧

مه دی هِچی نمیفمیدم مادرم چه میگه دستا پُرچِرکمه زدم تو سِرم نشستم ور زمیی نه گِرگی میکردم نه حرف میزدم

عه تو گوشام همتو انگار دوت میومد بدر😤🤯نه پدرم نمله رامبیبرم🙄 با دی ایقه ادم بدجنس؟🤭
فرار میکنیم میریم پیش قوما مادرم فریزن رامیبرم😑

ولی نه پدرم کینه ای یه خود قوما فریزنی قَره😱 مگر اونی بمیره بره فریزن🤭
وَرخستادم دور تا دور حیاط را میرفتم گفتم: خدایا یه کاری بکو مه که دختر تک تنایی یم نمیتونم فرار کنم☹🤦♀ اصلا میگیم فرار بکنم. خو
پدر مادرم چی؟ وای

شب تا صب تو تب سوختم🤒🤕

همش هزیون همش خواب مرادو عبرت (پسر خان)😈
همش گِرگی
مادرمم ور پا بچو سرما خورده بود عا دی بخاب رفته بود یه وختی دوشتم خواب یاروره میدیدم و خود جیق ورخستادم دیدم پدرم کنارم نشس دستم گِرِف گُف:
_طوطی دخترم چطورته؟

خودترس گفتم:

_بابا؟مانی چه گف؟ ها؟ راس میگه؟ها؟با میخوای چکا کنی؟ 😰

_حال ت بگیر بخواب حال ته بگیر بخواب صب
(عق )
_با،بگو وشم قصدت چیزه ؟🤔

@kermooniha

_نه بابا خیالت راحت باشه بگیر بخواب تره نمیدم به ای بگیر بخواب

تو همو حالت مریض اوالی فمیدم حرفش حرف نی😒 ولی یخور مثی آروم شدم گرفتم خوابیدم😪

صب خود صدا دعوا پدرم و مادرم ورخستادم😯

_مادرم: مرد یه کاری بکو همه عه دس پسر خان فرار میکنن تو خودت رامیری ای دیونه ایه
_کوجه دیونه ای یه زن ای حرفا چیزن؟

_ینی چی ت مگر خودت نگفتی عه کارا و جنایتایی که ایی کرده میخوای بچوت بدبخ کنی؟ اِلایی آرزو وَر دل بمونی اگر میخوای همچی بکنی

اغاپدرم گرف یه سیری مادرم زد مه رفتم جداشو کنم منم یه سیری زد عا رف بدر دوتایی نشسیم ورگرگی😭😭

مادرم رف سر خاک مادرش یه گره ای دونده وشم منم با او حالم ور خستادم خمیر کردم نون بپزم ور ظر یو دیدم یه مرکه ای گف یالله یالله

رفتم دیدم اکبر پسچیه خوشال بدو بدو رفتم ور سینش خود دستا خمیریم نامه ر اَشِش گرفتم گف:
_طوطی خوب سر کیفی شدی جریا چیزه؟🤠

_اکبرو هچی مگو دس ور دلم مل جگرم بخونه وشم دعا کو🤫😬

_انشالا به خیر خدانگه دارت
_بیا و تو اب چایی☕️
_قربون دستات دختر خاله
نامه عه طرف غولوو یوهو😍

رفتم ت طاق نامه ر واکردم نوشته بود
بانام خدا و بعد ازسلام و احوال پرسی نمیدانی چقدر بادیدن نامه ات خوشحال شدم خدارا صد مرتبه شکر که حالت خوب است روزی که نامه ات به دستم رسید ازخدا خواستم که به زودی روی ماهت را هم ببینم انگار خدا دعاهایم را شنیده من تا چند روز دیگر به دیدارت خواهم امد ای طاووس زیبا هرشب باخود خاطرات دیدار را مرور میکنم اولین دیدارها چقدر شیرین بود باخودت شعر میخواندی و از کنار دیوار عبور میکردی و در رویاهایت غرق بودی و بادیدن من ب ناگه یکه خوردی .و دیدار های بعد که همیشه چهره ای خجالت زده و متعجب با لپ های گلگون، این انتظار مرا از پای در اورده اینبار که برگردم اتفاقی شیرین خواهد افتاد شاید دیگر مجبور به دوری نشویم منتظرم باش نیازی به نوشتن نامه نیست دیدار نزدیک است
دلبر که جان فرسود از او، کام دلم نگشود از او،
نومید نتوان بود از او ،باشد که دلداری کند #حافظ

دردابلات بشم مه غُلو زودی برسو خودته که دارم خاک ورسر میشم😣😇
sharifi
@kermooniha

18 June 2018 | 10:41

رمان عاشقانه طوطیو ❤
فصل چهارم - قسمت دوم

آغا چَن وخ مَه تو فکر بودم ببینم چی ور ای غلامو بنویسم. 🤔📝

مه که تا حالو نامه ای وَر هِشکی ننوشته بودم . رانمیبردم چطو بنویسم. 😥

خاک ور سرم نشه خود خرفتیم 😓😅

یه رو پَسی مادرم رفته بود به زامون یتو عَه زنکا حسین آبادی🤰 ، پدرمم که نبود رفتم نشستم لب تگا عا نوشتم ، به نام خدا ، دو خط اومدم پایین ترو نوشتم این نامه را برای شما مینوسیم تاکه شمارا از حال خودم باخبر کنم همتو که تو فکر بودم بقیش چی بنویسم .. یو دیدم پسر خرف خان داره خود خری میا ور سین مه خواستم بپرم تو تاق یو عه خر پیاده شد زود تر عه سرعت خرو رسید به مه گف واس کارِت دارم...

مه که دستام دوش میلرزید ورقو دفتره ور پش سرم قام کردم اینم مث چی سرش انداخ پایی اومد تو گف بیا ایجو
رفتم یه دو قدم جلو گفتم:
_بله بفرماین ؟؟
یه نگایی کر ور دستام گف
_چی پش سرت قام کردی ؟
_دفترمه ، ور خاطری شک نکنه پشتش گرفتم وشش گفتم اونی
یو دفتر گرف منم که رنگ سفید ، قلب کف زمی ،آ دَن خُش 🙁😦

گفتم کوشکا پدرم فمیده بود ولی ایی نه

یا ابلفضل ای نفمه یا ابلفضل

آغا هِچی دفتروره چپکی گرفته بود نمیفمید هی ای سین او سینش میکرد

حالو یادم اومد ایی که سواد ندوش😂

خیالم راحت شد . دفتروره دادتم گُف :
_بگیر؛ پدرت کوجه ی؟

_سر زمینا عباسِ کَل ممد حسین

یه نگایی کرد وَشم گف ته چن سالته ؟

_هرچن سال 😒

_زبون درازی مکو طوطی مث ادم سوال میپرسم جواب بده 😤

_ایشش،چم ،شونزده .هِودَه ای اینا 🤷♀

یه برقی زد چشما اِکبیرش گُف :

_منم بیس خوردی زاتمه .

_خا مه چکار کنم ، ولا نه مه کار دارم شمایم عه ای به بعد خواستن بیاین وِتو یه یاالله ای بگِن

_مثی یادت رفته ای زمینی توش جا منزل دارن عه کیه ؟ تو زمینا خودمونم میبا اجازه بگیریم ؟

_نه مال شمایه ولی خا حال که مردم زندگی میکنن یو مه چارقدی ور سرم نبود میا بیاین همتو و تو

_هشطو نی .یه نظر که حلاله بعدشم اخرش که پتا تره مه میبینم حال چه فرقی میکنه حالو یا چن وخ دگه عا پیسخندی زدو رف 😏

مه درس نفمیدم چ گف ولی حرفش بوو خوبی نمیداد 🤧😩

ای که خدا بکنن خیر نبینی هررا دیدمت بدنمه لرزوندی

آغا رفتم نشستم وَر نامه نویسی وَر یارو نگایی کردم یاد پسر خان افتادم .
راستی اسم پسر خان کامران بود وَلی ما حسین ابادیا بشش میگفتیم کامی 😂😂
الکی گفتم اسمش مراد بود 😂 آغا مه بلخره موفق شدم وشش نامه بنویسم نوشتم
به نام خدا

سلام .از خدا میخواهم که حالتان خوب باشد .الان که این نامه را مینویسم حالم خوب است .

(وشش بگم چقه دلم وشش تنگ شده یا نه زشته ؟ بل بگم مه دی طاقت ندارم. 😔 ولکو زشته الا میگه چیز بی شرم حیایی🤪 )

امیدوارم هرچه زود تر با سلامتی برگردید بچه ها دلتنگ درس خواندن می باشند .

(دگه چه بگم ؟ او همش وشم شعری میگه ، مه که شعر بلد نیستم ها فمیدم )

اُلالنگو شدم ور شاخ پسته ،
بدیدم که غلو ور خر نشسته... 😍
بگفتم ای غلو..‌.

نه این پاک کردم زشته 😂

دی یخور چاق سلامتی نوشتم عا نامه ر تموم کردم با چه مکافاتی دی رفتم دادمش به اکبر پُسچی عا اومدم به خونه ولی دلم مث سیرو سرکه بنا کر به جوشیدن ...

ادامه دارد...

Writen By: Ms. f. Sharifi
Edit @amir_foroozandeh
join http://gap.im/kermooniha

18 June 2018 | 10:41

🎬 یکی از خنده دارترین سکانسهای ویلای من، داستان از این قراره که یه انگشتر گم شده وحالا دارن سایه نگاری میکنن تا متهم رو شناسایی کنن. ببینیدو بخندین، مخصوصا یهِ دَقِه آخرش گُرررده😂👤💍🏡

http://instagram.com/kermooniha

12 June 2018 | 12:43